-
ریحانه ی بهشتی = فرزند صالح
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 16:50
در این دنیای پر غوغای کنونی که جامعه به عرصه ی پیکاری جهت دست یافتن هرچه بیشتر به امورات مادی تبدیل شده است ، بسیاری از افراد آن ، تمام همت ، تلاش و فکر خود را در این میدان جنگ و گریز صرف پیروزی می کنند تا با غلبه بر دیگری ، مرداردنیا را بیشتر تصاحب کنند. اما در پس آن هیاهو و در جامعه ی اسلامی ، همسران جوان ، پدران و...
-
بازم خودمونی
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 11:50
ازوقتی که اومدیم تو این شهر و از دوستا و خونواده ی عزیزم فاصله گرفتم، واقعا تنها شدم. چندین عامل میتونست ناراحتی های منو تشدید کنه.اول از همه رفتن پسرم، پاره ی تنم ، جگرگوشه ام محمدصالح. دوم: دور شدن از خونواده و دوستای خوبم از جمله زهرا. بعد از اون هم دور شدن از محیطی متنوع و اومدن به یک شهر کوچیک و آروم ... به قول...
-
فرزند صالح۱
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 09:06
سلام دوستای مهربون- میخوایم از این به بعد بریم سر اصل موضوع. تربیت یه فرزند صالح،یه ریحونه ی بهشتی. یادمه خ وقت پیش داستان جالبی رو خونده بودم که دوست دارم الآن به عنوان حسن مطلع (یه چیزی تو مایه های حسن ختام!) براتون بنویسم. یه نفر که خ خ به فکر تربیت فرزندش بوده و دلش میخواسته که فرزندش آینده ای درخشان داشته باشه...
-
و اما داستان ما....
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 22:12
بازم سلام –خ دیر کردم .(راستی همین الآن تا یادم نرفته بگم که خ = خیلی . مدتها است که من این کلمه رو کامل ننوشتم .چرا؟؟ راستش خودمم نمیدونم . شاید چون تنبلیم میشه .بنظرم کلمه سنگینی میاد .خ سنگین! ) خب داشتم مینوشتم.آره، این چند مدت که سر نزده بودم علت داره.یه سر رفتم دانشگاه برای کارای فارغ التحصیلی و بعدش هم که اومدم...
-
آغاز داستان ما...
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 00:28
سلام . ماه رمضون اومده و حال و هوا تغییر کرده.به نظرم میرسه که همه موجودات متوجه شدن که روزای عزیزیه و اراده کردن که یه جور دیگه باشن.دیشب محمد درختارو آبپاشی میکرد و میگفت دارم به درختا افطاری میدم . امان از این انسان غافل .امان از این انسان که بی تردید در خسران و زیانه . ان الانسان لفی خسر.... خداوندا !تو قسم یاد...
-
فقط برای خاله جون زهرا...
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 22:57
سلام خاله خانوم مهربون. میدونم خ تعجب کردی از اینکه وبلاگمونو راه اندازی کردیم .تو که محمدصالح رو میشناسی.امونمو بریده بود .همش میگفت:پس کی میخواین قولی رو که به اباصالح دادین عملیش کنین. شیطون بلا کار خودشو کرد . مطمئنم الآن خوشحاله . امیدوارم بتونیم همونطوریکه آرزوشو داشتیم یه کار مفید برا جامعه ارائه بدیم ... ایکاش...
-
یا ابا صالح ادرکنی...
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 14:15
ماه رمضان را تبریک میگم به همه اونایی که میخوان از این سفره گسترده الهی بهره بگیرند. الهی! تو ما را دعوت کردی خود نیز پذیرایمان باش.آمین
-
این اولین تجربه من در وبلاگ نویسیه. امیدوارم پسر گلم بپسنده...
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 14:02
سلام. امروز ماهگرد یه روز بزرگه.روز تولد پسرم. دلم میخواد یه کار بزرگ رو شروع کنم . اما خودم هم میدونم که تنهایی نمیشه. باید کمک بگیریم .از همه ... از پسر گلم. محمد صالحم کمکم کن...