ریحونه ی بهشتی!!

کودکان گلهای زندگی ماهستند.بیاییدآنهارادرپرتوخورشیددین بپرورانیم.مبادادر خزان جاهلیت مدرن و زمستان سردغفلت پرپرشو ند.

ریحونه ی بهشتی!!

کودکان گلهای زندگی ماهستند.بیاییدآنهارادرپرتوخورشیددین بپرورانیم.مبادادر خزان جاهلیت مدرن و زمستان سردغفلت پرپرشو ند.

و اما داستان ما....

 

بازم سلام –خ دیر کردم .(راستی همین الآن تا یادم نرفته بگم که خ = خیلی .

 

مدتها است که من این کلمه رو کامل ننوشتم .چرا؟؟ راستش خودمم نمیدونم .

 

شاید چون تنبلیم میشه .بنظرم کلمه سنگینی میاد .خ سنگین! )

 

خب داشتم مینوشتم.آره، این چند مدت که سر نزده بودم علت داره.یه سر رفتم دانشگاه

 

 برای کارای فارغ التحصیلی و بعدش هم که اومدم جمع و جور کردن خونه و ...

 

این روزا فصل جدیدی از زندگی من و محمدم شروع شده. زندگی توی یه شهر جدید.

 

اینجا ظاهراً خ تنهاییم.بجز چندتا از همکارای محمد دیگه کسی رو نمی شناسیم.

 

کمی دلگیره .اما تنهایی چیز بدی نیست .البته اگه از اون استفاده + ببری .

 

آدم توی تنهایی بیشتر و بهتر فکر میکنه. لااقل من اینطوریم.

 

تنهایی فرصتیه که ما آدما باید بیشتر به یاد اون محبوب حقیقی باشیم .گاهی ما اونقد ر

 

توی شلوغی وهیاهوی اطرافمون غرق میشیم که یادمون میره ما یه دوستی هم داریم

 

 که باید بهش سر بزنیم ،نه هر روز و هر ساعت که هر لحظه و هر آن...  

                   

اما آیا واقعاً ما این کار رو میکنیم؟؟؟؟؟؟

 

اشتباه نکنید منظور از تنهایی فقط این نیس که بریم یه گوشه بشینیمو با

 

هیچکس حرف نزنیم. ما می تونیم در میان تن ها هم تنها باشیم. گاهی ضروریه که

 

 ماها یه کمی از تن ها فاصله بگیریم تا به اون تنهای بی همتا نزدیک بشیم..

 

توی تنهایی افکار زیادی سراغ آدم میاد ،اما ما باید افکارمون رو در یه مسیر

 

 مثبت هدایت بکنیم.مثل خیلی چیزا که میتونه ملکوتی باشه یا شیطانی ،افکار ما

 

 هم میتونه ملکوتی باشه یا شیطانی.

 

حالا روی این موضوعات بیشتر فکر میکنیم تا ان شاءالله توی یه فرصت مناسب

 

 مطالب مدونی رو درباره «تنهایی» بنویسم.

 

خدایا مارو آنی و کمتر از آنی به خودمون وامگذار و در همه حال با ما باش.آمین

 

...ماه عزیز رمضون هم اومد و رفت .نمیدونم چقد استفاده کردیم.براتون گفتم

 

 که قرار نبوده من این ماه رمضونی رو روزه باشم.

 

طبق رساله احکام تمامی مراجع:

 

ـ زنی که زایمان او نزدیک است و روزه برای حملش ویا خودش ضرر دارد، روزه

 

 بر او واجب نیست و باید قضای آنرا بعداً بگیرد و باید برای هر روز یک مد طعام یعنی

 

 گندم یا جو و مانند اینها به فقیر بدهد.

 

ـ زنی که بچه شیر میدهد و شیر او کم است، اگر روزه برای بچه ویا خودش ضرر

 

 داشته باشد، روزه بر او واجب نیست و باید قضای آنرا بعداً بگیرد و باید برای

 

هر روز یک مد طعام یعنی گندم یا جو و مانند اینها به فقیر بدهد.

 

(لطفاً برای اطلاع دقیقتر به رساله مرجع محترم مراجعه شود.)

 

خدای خوبم تو چقدر مهربون و به فکر بنده هاتی.تو چقدر حکیمی ومدبر.

 

خدایا تو نسبت به بنده هات مهربونتر از هر مادری  به فرزندش.

 

قبلاًها با خودم می گفتم مگه یه مادر چقدر فرزندش رو  دوست داره که خدا بیشتر.

 

روزای اولی که از حضور یه موجود دیگه در وجودم مطلع شدم،حس غریبی داشتم.

 

 احساس یک تحول بزرگ.واقعاً نظام آفرینش رو دوباره درک کردم.ماجرای

 

خلقت در درون من روی میداد.شاید این اتفاقی بود که بارهای بار در این عالم

 

 روی داده بود و خدا میدونست که در اون لحظه ها چند هزار پدیده ی مشابه

 

 در حال وقوع بود، اما من برای بار اول داشتم اونوتجربه میکردم.

 

من داشتم «مادر» میشدم. مهربونترین موجود آفرینش.

 

مادر،مادر،واژه ای که شاید هیچ کلمه ی دیگه نمیتونه  به این اندازه بار احساس و

 

عاطفه رو با خودش حمل کنه.وقتی آدم واژه ی «مادر»رو میشنوه، باید خ بی احساس

 

باشه که یاد مهربونی وعاطفه نیفته.

 

وقتی محمد صالحم توی اون صبح زیبا ،20 مرداد 86 ،روز عید بزرگ مبعث ،

 

چشمای نازش رو به این دنیای .......... باز کرد،من بیشتر و بیشتر حس مادرشدن پیدا

 

کردم.تمام سختیهایی رو که شب گذشته دیده بودم با شنیدن صدای پسرم فراموش کردم.

 

همیشه دلم میخواست موجودی رو که خداوند اراده کرده بواسطه من ومحمدم به این

 

 دنیا بیاره ،طوری تربیت کنم که به درد ائمه –ع- بخوره.برای اونها خدمت کنه و

 

سرباز اونها باشه. از روزی که پسرم «محمدصالح» به مادر آلوده به گناهش لطف

 

 کرده بود وبه وجودم اومده بود،حس غریبی به من میگفت که این با همه فرق داره.

 

خودش به من الهام کرده بود که اونو نذر اهل بیت-ع- کنم. از خدا خواسته بودم

 

که اونو سرباز مولا اباصالح-عج- قرار بده تا قطره قطره خونش رو نثار مولا بکنه.

 

با اومدنش همه چیز برای من معنا و مفهوم معنوی پیدا کرده بود.دیگه نمی تونستم

 

 حتی یه لحظه هم بی وضو باشم. با زیارت عاشورا مأنوس بودم و دل کندن از مجالس

 

 اهل بیت-س- برام محال بود.....

 

اینها همش لطف موجود پاک و معصومم «محمدصالح» بود . با اومدنش توفیق

 

 زیارتهایی پیدا کردم که وقتی بهشون فکر میکنم مثل یه رؤیاست.اول از همه

 

 زیارت مولا وآقامون  امام رضا-ع-  زیارت شهدای گمنام، زیارت مرقد پاک و مطهر

 

 امام خمینی-ره- ،شهدای والامقام بهشت زهرا-س- شهیدان بزرگی چون :

 

دکتر بهشتی و یارانشون، دکتر چمران و...

 

پسرمن بیش از اونکه فکرشو میکردم عاشق شهدا و شهادت بود.و خ زودتر از

 

 اونیکه من منتظر بودم به جمع شهدا پیوست...

 

پسر گلم،نور چشمم،بهشت مبارکت باشه...

 

       اباصالح!  ای دریا دل ترین !

 

...به سان مورچه ای که به اندازه ی توان خویش ،تحفه ای برای سلیمان می برد ،

 

هدیه ای به بارگاه تو تقدیم کردم .

 

...و می دانم که سرزنش ام نخواهی کرد،از این که هدیه ام کوچک است

 

در برابر عظمت تو ...

 

اکنون به لطف و مهربانی خویش ،

 

هدیه مرا بپذیر ...

 

فرزند نوگل مرا بپذیر ...

 

فرزندی که قلبش رابا محبت تو آشنا کرده ام و شهد شیرین تر از عسل مهرت را،

 

نه جرعه جرعه که دریا دریا،در کام جانش ریخته ام...

 

و بگذار تا فدای تو باشد ؛

 

فدا شود به راه تو ،

 

که همه چیز منی

 

و همه ی هستی او...

 

ای تمام سرمایه زندگی من ...

 

ای نهایت آرزوهای من ...

 

ای محبوب آسمانی من ...

 

مهدی جان !

نظرات 2 + ارسال نظر
موسوی پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 23:36 http://asheghaneheto.parsiblog.com/

سلام
از آشنایی با شما خوشبختم
موفق باشین

سلام .
من و پسرم از آشنایی با شما خ خوشحالیم . ما هم برای شما آرزوی موفقیت داریم.
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم.

جدی جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 19:16 http://www.jedy.parsiblog.com

سلام

احسنت

سلام.
ما هم ممنونیم که سرزدید.
باز هم تشریف بیارید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد