کلاس دوم

مدتها میگذره و من نمینویسم

هزار تا بهونه میشه گفت ولی من فقط میگم تنبلی کردم

ولی سعی میکنم بهتر باشم

کتر از یک ماه مونده تا سارا بره کلاس سوم ، برای من که باورش سخته ، چقدر بچه ها زود بزرگ میشن و جلوی چشممون قد می کشن ، تابستون امسال که به آموزش شنا و بدمینتون و کلاس فوق العاده پیش خانم معلمش گذشت تا تنبل نشه

من که بی صبرانه منتظرم مدرسه شروع بشه تا برنامه های سارا رو روال بیوفته

هشت سال گذشت از بودنت

هشت سال از بودن تو و از شدن من گذشت هشت سال است که تو در کنار منی و من مادری می کنم دختری شدی برای خودت خانم قد کشیده ای و نظاره ات می کنم تمام وقتی که آرام در کنارم آرمیده ای تولدت مبارک عشقم تولدت مبارک دلیل شیرین زنده بودنم

برفي كه آمد و رفت

يه بوس ِ كوچولو به من مي دي ؟

یه سلام زمستونی

هي واااااااااااااااااااااااي من

زمستون شد و من تنبل هيچي براي نانازم ننوشتم

البته اينجا كه بيشتر بهاريه تا زمستون ، نمي دونم هوا چشه كه سرد نميشه ، البته هواشناسي ميگه تا يكي دو روز ديگه برف مياد ، اميدوارم بياد تا ما  يه برف بازي بريمممممممممم

اين روزها بدجور داره به يكنواختي ميره ، البته مطمئنم كه با رسيدن به پايان بهمن حتما" حال و هواها عوض ميشه و حس عيد  همه چي رو عوض مي كنه ، البته ما يه كوچولو زودتر سراغش رفتيم و ديشب سه تايي رفتيم بازار و يه سري لباس براي عيدش خريديم ،

اينقدر عجوله كه نگو ، كافيه بهش بگيم 2 ماه ديگه جايي عروسي دعوتيم كه آشوب بشه كه من چي بپوشم و موهامو چطور درست كنم و چطور برقصم و كلي بررسي ريزه كاري هاي ديگه مراسم ، كه ما تا اونجا كه بتونيم مي گذاريم از برنامه هاي آينده خبردار نشه كه كمتر استرسي بشه

هر چي من استرسي نيستم رو اين موضوعات ، سارا برعكسه

برنامه هاي كلاسيش هم همچنان برقراره

كلاس كاراته رو روزهاي فرد ميره و الآن در حال تمرين هستن براي گرفتن كمربند بنفش در اسفند ماه

كلاس پيانو هم مي ره و خيلي باهاش راحته و دوسش داره ، اصلا" مشكلاتي كه براي بلز و فلوت داشتم رو براي اين ندارم ، نه كه ديگه كاملا" با نتهاش آشناست ، ديگه هر وقت هوس كنه مي ره پشت سازش مي شينه و تمرين كي كنه ، استادش از كارش راضيه و فقط از اونجايي كه اين اولين مربي مرد هست( كه البته همسن بابابزرگه ساراست) سر كلاس خجالت ميكشه .... البته از روز اولي كه رفت الآن خيلي بهتره تو تمرين كردنهاي كلاسيش

                                                   يه بوس ِ كوچولو به من مي دي ؟

6سال تمام

يكشنبه ي گذشته

سالروز آمدنت بود كنار من

سالروز روزي كه من مادر شدم

براي اولين بار

و مادر ماندم به لطف بودنت

به پاس بودنت و به پاس ماندنت

جشن گرفتيم اين روز را

يكشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۲

اينم عكسهاي اونروز

جشن صبح روز تولد تو مدرسه در حال رقصيدن

بفرمائيد دهنتونو شيرين كنيد

اينم ميزمونه - بفرمائيد عصرونه

و باز هم كيك باب اسفنجي(مهمون هر ساله تولدمون)

و 6 سال گذشت . . .

كيك را هم سر بريديم :)

خوش اومدين . . . باز هم بياييد

يه بوس كوچولو به من مي دي ؟

 

خاله ريزه

خاله ريزه كه يادتونه

يه وقتايي دوست دارم مثل خاله ريزه باشم
با يه قاشق يا هر چيزي كه سحر آميز باشه ، فكر بدي تو سرم نيست ، دوست دارم هر وقت دلم خواست كوچيك بشم و برم تو جيب يا كيف سارا و كارهاش رو ببينم ، ببينم وقتي تو كلاسه چيكار مي كنه ، با دوستاش كه حرف مي زنه چي ميگه ، وقتي توي اتاق تنهاست و با خودش حرف مي زنه چي تو سرش مي گذره ...

از رو فضولي نيست ها فقط به خاطر اينه كه مي ترسم به خاطر روز به روز بزرگتر شدنش نكنه ازش دور شم ، نكنه حرفاشو بهم نگه ، تو روابط اجتماعيش چطوريه ، همش مي ترسم نكنه ازش غافل شم ، نكنه يه روزي بشه كه بهم بگه تو منو نمي فهمي ، نكنه يه وقتي بگه تو سالهاست ازم خبر نداري

بعدش به خودم مي گم اين حرفها چيه ، ما كه خيلي به هم نزديكيم ، شبها كه مي خواد بخوابه از همه ي احساساتش برام حرف مي زنه ، يه وقتهايي تو همين تعريف كردناش تو بغلم گريه هم مي كنه ...

ولي خودمونيما خاله ريزه مي شديم خيلي خوب بودهاچشمک

خبر جديد اينكه :

كمر بند سبز ِ كاراته اش رو گرفته قلب

يه بوس ِ كوچولو به من مي دي ؟

يه پست ِ مهري ..... با تاخير :(

ماه مهر هم داره كم كم تموم ميشه و من تو اين مدت دنبال يه سايت آپلود عكس مي گشتم ولي نيافتم كه نيافتم

تو رو خدا هر كي يه سايت ميشناسه بهم بگه كه من عكسهاي روز اول مدرسه ي بچم رو بگذارم

خلاصه دختر ما هم مدرسه اي شد

پيش دبستاني رو تو مدرسه ثبت نام كردم تا كنار بچه هاي مدرسه اي باشه و با محيط مدرسه آشنا بشه ، خيلي مدرسه رو دوست داره و خيلي هم با علاقه ميره ، روز اولي من و باباش يه 2 ساعتي مرخصي گرفتيم و برديمش بعدشم مامانم اومد و پيشش موند تا اگه مشكلي پيش اومد كنارش باشه ولي خدا رو شكر خيلي زود با محيط كنار اومد ، سرويسش هم هماهنگ كرديم ؛ صبح ها مياد خونه ي ما دنبالش و ظهر ها مي بردش خونه ي مامانم تا عصري كه ما بريم دنبالش

خيلي دنبال دوست پيدا كردنه و از اينكه يه عالمه دوست پيدا نكرده غصه مي خوره ، ما هم كلي جلسه ي توجيهي مي گذاريم تو خونه كه دوست پيدا كردن كار ساده اي نيست و زمان ميبره

فعلا" هم با دوستاي كلاس كاراته اش كه تو همون مدرسه هستن سرش گرمه تا كم كم رفيق جديد پيدا كنه

هفته ي پيش رو همش خونه بود ؛ اولش با گلودرد و سرما خوردي شروع شد و بعد 4 روز گوش درد كه با تزريق 5 تا آمپول و كلي قرص و آنتي بيوتيك و شربت خدا رو شكر الآن بهتره

ممنون از دوست خوبي كه آدرس سايت آپلود عكس رو بهم داد

اينم عكسهاي كنسرت ساليانه ي موسيقي كه در روز 4 مهر 92 اجرا كرد كه سارا هم بلز مي زد و هم فلوت

تميرن قبل از اجرا

يه بوس ِ كوچولو به من ميدي ؟

 

باز آمد بوي ماه مدرسه

بی صبرانه منتظریم این روزهای آخر شهریوری هم تموم شه و کلاسهای گروهی موسیقی هم تموم شه که کلافمون کرده .... 4 مهر کنسرت داره و اگه خدا بخواد بعد اون هم دوره ی فلوتش تموم میشه و بعدیش کلاسهای پیانو ی کودکان شروع میشه که ظاهرا" یک سال و نیم طبق قاعده ادامه داره

تو تعطیلات هفته ی قبل رفتیم ایلام دیدن فامیل پدری سارا ، خیلی خوش گذشت با اینکه 3 MPبود ،

از آخرین سالی که اول مهر باید می رفتم مدرسه 14 سالی می گذره ... البته تو 4 سال دانشگاه هم اول مهر مهم بود ولی حال و هوای مدرسه رفتن رو نداشت خلاصه که با مدرسه ای شدن سارا دوباره اول پائیز دل انگیز شده که من خیلی دلم می خواد فقط کتابهاش و مدادهای نو رو بو کنم و......... خلاصه اینکه ما هم به جمع مامانهای دارای بچه مدرسه ای پیوستیم و بسی خوشحالیم نیشخند

خیاط بهم زنگید و گفت : لباسهای فرمش آماده شده ، فردا باید برم بگیرمش ، از مدرسه اش زنگ زدن که وسایلش آماده هست و بیائید و ببرید ، حالا دیگه یه کفش کم داره که تو همین روزها براش می گیرم ، کیف هم که گرفته بودم براش .... دیگه چی می مونه ؟ فعلا" نمیدونم ... اگه چیزی به نظرتون میرسه بگید که من در فرستادن بچه به مدرسه بی تجربه ام ... و نیازمند یاری سبزتان

                                            يه بوس ِ كوچولو به من مي دي ؟

نه كه نيستم ... هستم ... فقط كم مي نويسم

کم می نویسم چرا که روزها دارد می گذرد و ملالی نیست جز بی خبری از دوستای خوب این دنیا و خبری نیست جز سلامتی !

2 مرداد هم گذشت و وبلاگ ما پنج ساله شد ....بغلقلب

چند وقته شبها که واسه خواب براش کتاب می خونم با خواهش ازم می خواد که یه روز تعطیل با هم بریم تو وبلاگش تا خاطراتش رو براش بخونم ولی نمی دونم چرا این کار رو نکردم تا حالا... یا وقت ندارم وقت تمام... یا تنبلیم میاد خمیازه... یا یه مامان ِ بی توجهمعینک

علاقه اش به موسیقی به بالاترین حد خودش رسید و حسابی با شوق و ذوق به تمرینهاش ادامه می ده و دیگه نیازی نیست بهش بگم تمرین کن و خودش تمرین می کنهبغل

به کاراته هم بیشتر از قبل علاقه نشون می ده و مدام در حال لنگ پرت کردنه یا برای من یا برای باباش یا برای مهمونها .... که البته یه بار وقتی باباش خواب بود یه حرکت غیر ورزشی انجام داد و با پا زد تو شکمش که هنوز که هنوزه و 2 هفته ای از این واقعه می گذره درد داره که باید پیگیری کنیم !!!نگران

به هیچ بکن نکنی توجه نداره و هر کاری رو انجام مي ده که دوست داره.... یه وقتهایی می مونم که ؛ چطور حرف بزنم تا تاثیر داشته باشه ... یه وقتهایی فکر می کنم که چقدر سخته ؛ چقدر سخته ارتباط برقرار کردن با نسلی دیگهنگران

خدایا ! عاقبت ما و نسلهای بعد ما را ختم به خیر کن !

آمین !نگران

يه بوس ِ كوچولو به من مي كني ؟

 

اين روزهاي ما

مسافر پرواز رمضان! پروازت بی خطر! امیدوارم توشه ات فراوان باشد و سهمِ سوغات من ، دعای شب های ِ قدرُ هر سحر شما...التماس دعا!
یه ماه رمضون تابستونی دیگه هم شروع شد
امیدوارم سبک بار از این آزمایش الهی هم بیرون بیاییم و توشمون یه قلب پاک باشه و بس

خب بریم سراغ داستانمون که مدتهاست نیومدم سراغش
شاهزاده ی قصه ی ما همچنان روزهاش رو با کلاسهاش می گذرونه و هر روز بلبل زبونتر میشه و یه وقتهایی و من و باباش می مونیم که چی بگیم بهش تا کوتاه بیاد از مواضعش
احتمالا" کلاس نقاشیش رو فقط تا آخر تابستون می فرستمش و با شروع مدرسه ها برنامه این کلاس رو کنسل می کنم ... کلاس خوبیه و به شکل خیلی خوبی خلاقیت بچه ها رو رشد می ده و بهشون آموزش می ده که با هر ابزاری که تو دنیای اطرافشون هست استفاده کنن تا اونچیزی که می خوان درست کنن ... یه بار با پارچه یه بار با حبوبات و گِل و چوب و سنگ و نخ و دکمه و خلاصه هر چی که فکر کنین
کلاس کاراته اش هم میره و کلی عرق میریزه
کلاس موسیقیش هم خیلی خوب داره پیش می ره و کلی استاد شده تو فلوت زدن ... تو مهر ماه کنسرت دارن و خانمی قصه ی ما ماموره تا فلوت بزنه تو کنسرت ... سه تا شعر دارن که باید بزنن ... هر سه تاش رو حفظ کرده و جدیدا" چشماش رو می بنده و می زنه ... اینجوری تسلطش خیلی بالا رفته
الآنم مامان بزرگ و بابا بزرگش و عمه کوچیکش از جنوب اومدن و مهمونمونن و سارا هم حسابی جولون می ده


راستی تا یادم رفت جریان جمله ی تاریخی خانمی رو بگم ؛
می خواستیم بریم جایی با هستی(دختر خاله سارا)
زنگ زدیم بهش ولی اون گفت که من حوصله ندارم بیام و دوست ندارم
منم گفتم خب خودمون می ریم و هستی رو نمی بریم
سارا یه نگاهی بهم کرد : یعنی فکر می کنی من تو این شرایط هستی رو تنها می گذارم ... شما برید من و هستی می مونیم

يه بوس كوچولو به من مي دي ؟