ریحونه ی بهشتی!!

کودکان گلهای زندگی ماهستند.بیاییدآنهارادرپرتوخورشیددین بپرورانیم.مبادادر خزان جاهلیت مدرن و زمستان سردغفلت پرپرشو ند.

ریحونه ی بهشتی!!

کودکان گلهای زندگی ماهستند.بیاییدآنهارادرپرتوخورشیددین بپرورانیم.مبادادر خزان جاهلیت مدرن و زمستان سردغفلت پرپرشو ند.

خاکریز....

به نام خدای مهربونی و صفا...

این روزها دلم خ هوای شهیدان رو کرده. یادش بخیر از موهبت های دوران باصفای دانشجویی این بود که همیشه با شهدا بودیم. گاهی بیشتر...

مثل عصرهای پنج شنبه که عشقمون زیارت قبور مطهر شهدا بود. گاهی وقتا که هوس میکردی تنهایی باهاشون حرف بزنی، پیش همه طوری وانمود می کردی که عصر کار واجبی داری و نمی تونی توی برنامه های بر و بچ شرکت کنی. بهونه می آوردی که مثلاً خوابم میاد و میخوام استراحت کنم و یا اینکه فعلاً نمیتونم و... بالآخره برای یه عصر بچه ها رو دست یه سر میکردی تا فرصت داشته باشی تنهایی بری مهمونی شهداء....

وقتی با کلی تدابیر امنیتی میرسیدی میدیدی از تو زرنگتراش خ بیشتر بودن و هر گوشه یکی کز کرده داره نجوا میکنه با آسمونیها...

 

کجایید ای شهیدان خدایی 

این روزها تلویزیون هم داره تبلیغات یادواره ی سید شهیدان اهل قلم رو پخش میکنه. سری به نرم افزار «هنر خاکی» میزنم. نرم افزار جامع اندیشه و هنر سید مرتضی آوینی....

چقدر زیبا کار کردن. بخش های قشنگی داره. حیفم میاد توی وبلاگ ازش استفاده نکنم. بخش شوخی های پشت خاکریز، خالی از لطف نیست. به یاد صفا و صداقت و صمیمیت رزمندگان اسلام، حسن مطلع استفاده از هنر خاکی قرارش میدم.

 

وضوی بی نماز!

     موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

    وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.

    فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»

    عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

    فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»

کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 59

 بوش از آْمریکا اومد!

اوضاع سیاسی دنیا را نقد و بررسی می کردیم. نوبت به آمریکا رسید و ریاست جمهوری وقت آن. بعضی دفاع می کردند که الحق و الانصاف خوب توانسته اند حرف خودشان را به کرسی بنشانند، با این همه مفسده که در عالم ایجاد می کنند همچنان قبله آمال ملحدین هستند! دوستی می گفت: من موافق نیستم. این حرف ها هم نیست. ریگان را ببینید. در دوره ریاست جمهوری اش گند زد. آن قدر خرابکاری کرد تا بالاخره بوش (بویش)‌ آمد. حالا شما فکر می کنید مردم بوش (بوش) را چقدر تحمل می کنند؟قطعاً اگر شامه شان معیوب نباشد چهار سال!

آدم قابل اعتماد

   همیشه مواظبت از اعمال، خصوصا آنچه افزون بر وظایف و فرایض بود برای اخلاص بیشتر و ترس و وحشت از ریا نبود. عمده اش ملاحظه اطرافیان بود و اینکه شخص در جمع انگشت نما بشود و بر سر زبانها بیفتد، ولو به شوخی.

   کافی بود کسی را یکبار در نماز با توجه ببیند ، وقتی دو نفر به او می رسیدند یکی آهسته به دیگری می گفت:آدم قابل اعتمادی نیست، باید مواظب حرف زدنمان باشیم و او با تعجب می پرسید:چطور؟  گوینده توضیح می داد:هر چه بشود می رود به خدا می گوید. یک سره با خدا در حال حرف زدن است!

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

 

 

بحری از حکمت...

سلام. تا به حال به این موضوعات فکرکردیم؟؟؟

.

چقدر ؟؟؟

.

.

چقدر بهشون عمل کردیم؟؟

1. دوستی با مردم نیمی از خرد است.

 

2.      غصه نصف پیری است.

 

3.      خواب صبح مانع روزی است.

 

4.      گمشده مومن حکمت است.

 

5.      مسجد خانه پرهیزگاران است.

 

6.      آفت علم فراموشی است.

 

7.      آفت سخن دروغ است.

 

8.      آفت عبادت سستی است.

 

9.      هر کار نیکی صدقه است.

 

10.  صله رحم عمر را زیاد می کند.

 

11.  خنده زیاد دل را می میراند.

 

12.  دعای بین اذان و اقامه رد نمی شود.

 

13.  مومن کم خرج است.

 

14.  مومن برادر مومن است .

 

15.  زمستان بهار مومن است.

 

16.  نماز نور مومن است.

 

17.  عزت مومن در بی نیازی از مردم است.

 

18.  علم دوست مومن است.

 

19.  ایمان دو نیمه است نیمی صبر و نیمی شکر.

 

20.  نمازنشانه ایمان نماز است ....

.

. 

 

فدای تک تک کلمات ائمه ی عزیزمون که هر کدام بحری است از حکمت...

 

 

 

قبله ام یک گل سرخ...

I*m Muslim:

 

My qibla is a rose.

 

My prayer rug is spring,my prayer stone is light.

 

My prayer carpet is plain.

 

I do ablutions with the heart beats of windows.

 

 

During my prayer flows the moon,flows the spectrum.

 

Rock is clear through my prayer…

 

 

من مسلمانم:

 

قبله ام یک گل سرخ.

 

جانمازم چشمه، مهرم نور.

 

دشت سجاده ی من.

 

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

 

در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.

 

سنگ از پشت نمازم پیداست...

 

اللهم عجل لولیک الفرج....

 

السلام علیک یابن الحسن(عج)
خورشید طلوع کرد اما نگاه من شاهد طلوع رخ زیبایت نبود.
وباز هم روزگار بر صفحهء تاریخ نوشت:(این جمعه هم نیامدی.)
انتظار
آری روزگاری همه چیز اغازمیشود.اما انتظارت آغازی نداشته
از اول خلقتحتی پیش از آن هم آسمان منتظرت بوده .اما همه چیز پایانی داردوانتظارت پایان پذیر است .میدانم تو خود منتظری آقا پس برای فرجت دعا میکنم
الهم عجل لولیک الفرج والعافیت ونصر


 

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی


چه اشکها به سینه ها رسوب شد نیامدی

 


خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن


خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

 


برای ما که خسته ایم و دلشکسته ایم، نه


ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

 


تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام


دوباره صبح ، ظهر ،نه !غروب شد نیامدی...

 

 

 

 

 

اباصالح التماس دعا....

 

نوشته شده توسط مامان رقیه ی نازم...